کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

عباس کیارستمی؛ قدرت نرم

چین‌نگاری حجت‌الله ایوبی

18 تير 1404 ساعت 15:49

ایوبی با قدرتمندترین مسئول فرهنگی چین دیدار کرد.


حجت‌الله ایوبی مشاور عالی وزیر و رئیس مرکز بین‌الملل وزارت میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی، با هدف حضور در اجلاس وزرای گردشگری و فرهنگ سازمان همکاری شانگهای، به جمهوری خلق چین شد؛ سفر کرد. وی در یادداشتی دیدارش با لی شی لی یکی از قدرتمندترین رهبران چین را روایت کرده است.
در واپسین روز برنامه‌های رسمی اجلاس، تجربه‌ای رقم خورد که تا مدت‌ها در ذهنم خواهد ماند؛ نه تنها به‌سبب شکوه مراسم، بلکه به‌خاطر ظرافت‌ و دقتی که چینی‌ها در طراحی و اجرای این دیدار رسمی به خرج داده بودند.
بی‌آن‌که دقیقاً بدانیم به دیدار چه کسی می‌رویم، ما را همراه خود بردند. ابتدا از تالاری باشکوه سر درآوردیم، با سقف‌هایی بلند، درهایی عظیم، و نورهایی که آرام و بی‌صدا بر سنگ‌های سرد و باشکوه تالار می‌تابیدند. همراهان را جدا کردند، و تنها رؤسای هیئت‌ها را، که شمارمان چندان زیاد نبود به سالنی دیگر راهنمایی نمودند.
در آنجا، هرکدام از ما کاغذی کلاسه و رنگی دریافت کردیم که بر آن تصویرمان، نام کشور، و سمت‌مان به زبان چینی نقش بسته بود. پیش‌تر، عکس‌های ما را گرفته بودند. من شماره ۶ بودم—در آن جمع، هرکس عددی شده بود.
سکوتی احترام‌آمیز همه‌جا را دربر گرفته بود، مثل لحظاتی پیش از ورود شاهی یا اندیشمندی بزرگ.
سپس برایمان توضیح دادند که قرار است به دیدار یکی از شخصیت‌های برجسته حزب کمونیست چین برویم—آقای «لی شی‌لی»، عضو کمیتهٔ مرکزی و رئیس بخش تبلیغات حزب. او از چهره‌های رده‌بالای چین بود، کسی که سیاست فرهنگی این سرزمین را در دست دارد. او یکی از هفت نفر اول عضو کمیته اصلی حزب و رهبری تبلیغات را بر عهده دارد و همه دستگاه‌های تبلیغاتی زیر نظر او هستند
در صفی منظم و دقیق ایستادیم. من، با عدد شش، در میانهٔ صف بودم. نوبت‌به‌نوبت، وارد سالنی دیگر شدیم—سالنی رسمی، با حضور کسانی که کاملاً می‌دانستند کجا باید بایستند، چطور لبخند بزنند، و چگونه ما را راهی دیدار کنند. ایستادیم تا نوبت‌مان شود.
وارد که شدم، آقای “لی” را دیدم: مردی کوتاه‌قامت، حدوداً شصت‌وچند ساله، با چهره‌ای آرام اما نافذ. دو نفر پشت سرش ایستاده بودند. کنار او دو نفر دیگر از چینی‌ها حضور داشتند که گویی نقش محافظانِ فضا را بازی می‌کردند.
به ترتیب شماره، فراخوانده می‌شدیم. هرکدام جلو می‌رفتیم، دست می‌دادیم، خوش‌آمد می‌شنیدیم و سپس بر جای خود می‌نشستیم.
پس از پایان آشنایی‌ها، آقای “لی” بر صندلی رسمی خود نشست. کنارش، دبیرکل سازمان همکاری شانگهای قرار گرفت. صدایش آرام بود و شمرده، مثل کسی که به حرف‌ها بیشتر از تأثیراتشان باور دارد. درباره فرهنگ، گردشگری، و نقشی که شانگهای می‌تواند در تعامل ملت‌ها ایفا کند سخن گفت. دغدغه‌هایش بیشتر فرهنگی بود تا سیاسی، و همین برای من که همواره دل‌سپردهٔ فرهنگ‌ام، دلچسب بود.
قرار بود فقط یک نفر از مهمانان سخن بگوید؛ پس از آن، دبیرکل گزارشی مختصر ارائه کرد و بی‌هیاهو، بی‌تشریفات زائد، جلسه در همان لحظه‌ای که باید، به پایان رسید.
سکوت انتهای جلسه، همان‌قدر باوقار بود که شکوه تالار در ابتدا. گویی این دیدار نه برای عکس‌ها بود، نه برای گزارش‌ها، بلکه برای ثبت اندیشه‌ای بود که شرق هنوز بدان وفادار است:
فرهنگ، پیش از قدرت؛ سخن، پیش از سیاست

ضیافتی در طراز شأن شرق
پس از دیدار رسمی با آقای لی شی‌لی، عضو ارشد حزب کمونیست چین، ما را به‌همراه ایشان که با گروهی قابل‌توجه در جلو و پشت همراهی می‌شد، به سوی تالاری باشکوه راهنمایی کردند؛ سالنی با سقف‌هایی بلند، نورپردازی مجلل، و فضایی که شکوهش بی‌هیاهو، اما ریشه‌دار بود.
در مرکز تالار، میز مستطیلی عظیمی قرار داشت که جایگاه هر کشور از پیش تعیین شده بود. جای من، درست در نزدیکی همان شخصیت بلندپایه چینی بود؛ نشانی از دقت میزبانان در چیدمان دیپلماتیک. برای هر دو نفر، یک نفر مسئول پذیرایی تدارک دیده شده بود. از ظرافت چیدمان سفره و ظروف گرفته تا تنوع غذایی و دکور بی‌نقص، همه‌چیز گواه این بود که چین، در برگزاری رویدادهای بین‌المللی، سزاوار عنوان “تمدنی جهانی” است.
چینی‌ها نشان دادند که برگزاری یک ضیافت دیپلماتیک، صرفاً یک میزبانی نیست، بلکه صحنه‌ای است برای نمایش فلسفهٔ سیاسی، فرهنگی و تاریخی خود. با خود اندیشیدم که ما در ایران، با آن‌همه پیشینه، هنوز راهی پیش رو داریم تا در این سطح از ظرافت و نظم جهانی حاضر شویم.
آقای لی، با وقاری خاص، سخنرانی کوتاهی کرد. وزیر فرهنگ چین هم گزارشی مختصر داد. فضای تالار، با آن LED عظیم که ترجمهٔ سخنان روی آن نمایان بود، بی‌نیاز از مترجم، ارتباطی بی‌واسطه میان میزبان و مهمانان برقرار می‌کرد.
غذاها آرام‌آرام و با سبک خاص چینی‌ها، با طراحی زیبا و حجم اندک، در بشقاب‌هایی کوچک و ظریف سرو می‌شد. همه‌چیز حساب‌شده بود؛ می‌دانستند که میز ایران، و پاکستان مشروب سرو نمی‌شود. حتی غذای ما بدون گوشت بود؛ با ماهی و سبزیجات. این دقت و احترام فرهنگی برایم ستودنی بود.
در میانهٔ پذیرایی، آقای لی برخاست. به نوبت، هیئت‌ها برای سلام و احوالپرسی جلو می‌رفتند. به من نیز اشاره شد که می‌توانم جلو بروم. همراه مترجمم، نزدیک شدم. احوال‌پرسی رسمی و کوتاه آغاز شد؛ اما همین که گفتم از ایران آمده‌ام، نگاهش تغییر کرد. دستم را گرفت، محکم فشرد و گفت: «ایران… عباس کیا رستمی! چه سینماگر نازنینی، چه سینمای بزرگی…»
دستم را رها نکرد. با گرمی دست دیگری داد و گفت: «این برای عباس است؛ عباس کیا رستمی.»
من نیز، با همان شور درونی، برایش توضیح دادم که عباس کیا رستمی آخرین پروژه‌اش را در چین داشت. به او گفتم که خود عباس گفته بود: «از مرگ نمی‌ترسم، از آن می‌ترسم که نتوانم پروژه‌ام را برای چینی‌ها به پایان برسانم. این مردم بسیار شریف‌اند، و برایم زحمت کشیده‌اند. اگر بمیرم و این پروژه ناتمام بماند، دلم آرام نمی‌گیرد…»
وقتی این را گفتم، دیدم چهرهٔ آن کمونیست مقتدر چینی به‌راستی تحت تأثیر قرار گرفت. سکوتی کوتاه میان‌مان حاکم شد، اما معنایش بلندتر از هر واژه‌ای بود.
در آن لحظه، فرهنگ، هنر، و انسانیت بر هر سیاست و رسمی چیره شد. یادم آمد چرا دیپلماسی فرهنگی، فراتر از مرزها، می‌تواند قلب‌ها را به هم نزدیک کند.

ایران، درخشان در چشم شرق
راستش را بخواهید، من خیال می‌کردم این دیدار باید هرچه زودتر به پایان برسد. رفتار دیگر میهمانان چنین القا می‌کرد. آن‌ها، همه، سخنان خود را با آن مرد کوتاه‌قد اما بلندپایه، بسیار کوتاه و رسمی نگه می‌داشتند. کسی جرأت نداشت مکثی بیش از معمول کند یا واژه‌ای فراتر از رسم بگوید. با خودم گفتم بهتر است به‌سرعت از کنار او بگذرم و بروم سر جایم.
اما آن‌گاه که گفت‌وگویم به نام عباس کیارستمی رسید و کمی طول کشید، نگاهش تغییر کرد. گرم شد. دستم را محکم فشرد و رها نکرد. خواستم خداحافظی کنم که دوباره دستم را گرفت. با صدایی آرام ولی قاطع گفت: «ایران… دل‌ها با ایران است.»
بعد رو به همراهانش عباراتی به زبان چینی گفت. مترجم چینی‌اش رو به من کرد و با احترام توضیح داد: «ایشان گفتند: آفرین بر شما. قدرتمندید. در جنگ با اسرائیل خوب عمل کرده‌اید. ما شما را دنبال می‌کنیم، از شما حمایت می‌کنیم.»
لحظه‌ای سنگین و باشکوه بود. نگاهی نافذ و تحسین‌برانگیز از شخصیتی که از بلندترین مقامات حزب کمونیست چین است. احساسی از افتخار در درونم شعله‌ور شد. در آن جمع بزرگ، در میان رهبران فرهنگی شرق، این کلمات برای من از هزار لوح افتخار بالاتر بود.
کنار من، نمایندهٔ روسیه نشسته بود. مردی که همچون بیشتر مقامات روس، با وقار و غرور خاصی در چنین جلساتی حاضر می‌شود. نگاهی به من انداخت؛ لبخند زد؛ و سرش را به احترام فرود آورد. انگار برایش جالب بود که ایران، این‌چنین مورد احترام و توجه قرار گرفته است.
پیش از این هم در گفت‌وگو با مقامات کشورهای دیگر مانند پاکستان، همواره ستایش شنیده بودم. اما این بار، ماجرا چیزی فراتر از تجلیل دیپلماتیک بود. این‌جا، در این تالار بزرگ، دو حقیقت روشن در برابر دیدگانم مجسم شد:
نخست، قدرت نرم ما؛ نمادی از آن، عباس کیارستمی بود. هنرمندی که نامش در دل یکی از سیاسی‌ترین چهره‌های شرق جهانی زنده بود و با احترام از او یاد شد.
و دوم، قدرت سخت ما؛ همان رشادت‌ها، مقاومت‌ها و دلاوری‌هایی که امروز در نبرد با رژیمی متجاوز، صدای ایران را به قارهٔ آسیا رسانده است.
و البته در دل همین قدرت سخت، پیوندهای مردمی، انسجام ملی و ایمان مشترک موج می‌زند؛ چیزی که خود جوهری از قدرت نرم است. آن‌جا، برای لحظاتی، باور کردم که ایران نه‌تنها ایستاده است، بلکه دیده می‌شود، ستوده می‌شود، و با احترام در دل شرق جای دارد.
به خود گفتم، همهٔ کسانی که در عرصهٔ فرهنگ، دیپلماسی عمومی، رسانه، هنر و میدان‌های سخت و نرم برای ایران تلاش می‌کنند، سرمایه‌هایی‌اند که باید قدرشان را دانست.


کد مطلب: 1869

آدرس مطلب :
http://asremizban.com/news/1869/چین-نگاری-حجت-الله-ایوبی

عصرمیزبان
  http://asremizban.com